
سایت عاشقانه 98 لاورز رحلت پیامبر اکرم (ص) وشهادت امام حسن مجتبی (ع) را خدمت تمامی شیعیان جهان مخصوصا امام حسن مجتبی تسلت عرض میکند
سایت و انجمن عاشقانه 98 لاورز
♦♦ 98 لاورز ♦♦
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 601 | mahsa733 |
![]() |
0 | 168 | mahsa733 |
![]() |
0 | 146 | 1377 |
![]() |
1 | 142 | mahsa733 |
![]() |
1 | 120 | mahsa733 |
![]() |
0 | 103 | mahsa733 |
![]() |
0 | 104 | mahsa733 |
![]() |
14 | 477 | hajmohamad |
![]() |
1 | 175 | hajmohamad |
![]() |
0 | 114 | hajmohamad |
![]() |
1 | 123 | mahsa733 |
![]() |
1 | 132 | mahsa733 |
![]() |
0 | 111 | mahsa733 |
سایت عاشقانه 98 لاورز رحلت پیامبر اکرم (ص) وشهادت امام حسن مجتبی (ع) را خدمت تمامی شیعیان جهان مخصوصا امام حسن مجتبی تسلت عرض میکند
سایت و انجمن عاشقانه 98 لاورز
♦♦ 98 لاورز ♦♦
چه تلخه …!
خـــــــــودت مجبور بشی بزاری بری
اما دلت باهات نیاد ...
راستش رو بخواهی ...
ﻣﯽ ﺩونم!!ﺣﺴﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ,با يكي ﻫﺴﺘﯽ ...
ﺑﺎﺵ !
ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﺻﻼ ...
ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ !
ﺍﺻﻼ ... ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﯿﻦِ!!ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻦ ...
ﻋﺸﻖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨه...ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣوندن...
در ادامه خواننده باشید .!!!
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد.
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی
دیدی بعضی وقتها پیش میاد دور و بریات میگن دلم گرفته یا چه میدونم حال و حوصله ندارم؟؟؟...
من به هیچکی نمیگم....میدونی چرا آخه کسی باور نمیکنه...درد دارم...درد...
هر لحظه هر ثانیه دلم تنگه دلم گرفته....
چشمام که نگو اصلا انگار برای من نیست چون اشکام اراده ندارن...
♦♦ 98 لاورز ♦♦
برای مشاهده ادامه به ادامه مطلب مراجعه کنید...
یه مخاطب خاص دارم
هر وقت حوصله ش سر میرفت اس میداد:
بوس!
منم جواب میدادم :
بوووووس
بوس
بوووووس
بعد میگف:
یه کوچولو بوس کردما قرار نشد تف مالی کنی منو!!؟!!
کلا آدم وسواسی بود!!
خیلی هم متوهم
(بخشی از خاطرات منو عشقم - کاملا واقعی)
میگن آدم وقتی میمیره کل
اعضای بدنش از کل کارای بد اون آدم
شهادت میده بر علیه همون شخص
حالا یه سوال! واقعا این زبون من
شهادت میده که چه حرفایی تو دلم
سنگینی میکرد و نگفتم!؟ این گلوم
میگه چه روزایی بغض گلوم رو
خوردم که اشکم جلو این همه نامرد
در نیاد!؟ این چشما میگن که از نامردی...
♦♦ 98 لاورز ♦♦
برای مشاهده ادامه به ادامه مطلب مراجعه کنید...
تعداد صفحات : 75