
امیر تتلو خواننده محبوب ایرانی در صفحه فیسبوکش نوشت که قصد رفتن از ایران رو داره....همچنین نوشت که تا قبل از عید از ایران خارج خواهد شد.....
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 601 | mahsa733 |
![]() |
0 | 169 | mahsa733 |
![]() |
0 | 146 | 1377 |
![]() |
1 | 142 | mahsa733 |
![]() |
1 | 120 | mahsa733 |
![]() |
0 | 103 | mahsa733 |
![]() |
0 | 104 | mahsa733 |
![]() |
14 | 477 | hajmohamad |
![]() |
1 | 175 | hajmohamad |
![]() |
0 | 114 | hajmohamad |
![]() |
1 | 124 | mahsa733 |
![]() |
1 | 132 | mahsa733 |
![]() |
0 | 111 | mahsa733 |
امیر تتلو خواننده محبوب ایرانی در صفحه فیسبوکش نوشت که قصد رفتن از ایران رو داره....همچنین نوشت که تا قبل از عید از ایران خارج خواهد شد.....
سایت عاشقانه 98 لاورز رحلت پیامبر اکرم (ص) وشهادت امام حسن مجتبی (ع) را خدمت تمامی شیعیان جهان مخصوصا امام حسن مجتبی تسلت عرض میکند
سایت و انجمن عاشقانه 98 لاورز
♦♦ 98 لاورز ♦♦
ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ هر شب قبل از خواب، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویسد.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ شبها ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺖ:
ﺧوشحالم ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ!
ﺧوشحالم ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻓﻬﺎ ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻪ ﻧﻤﯿزﻧﺪ!
ﺧوشحالم ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ!
♦♦ 98 لاورز ♦♦
برای مشاهده ادامه به ادامه مطلب مراجعه کنید...
من رو ببخش... ؛
اگر دیگ نیستم که وقتی از همه خسته ای دلداریت بدم...
اگر احساس تنهایـی میکنی و نیستم که بگم نگران نباش ،
( من با تـو هستم ... )
ببخش که نیستم تا باهمون آهنگ آشنا برات لالایی بخونم ...
( از همان هایی که همیشه میخوندم...)
ببخش که نشد که برای هم باشیم....
برای دلیلی که حتی خودم هم نمیدونم...
ببخش که میخواستیم تا آخره خط بــاهم باشیم اما نشُـد ...
ببخش که دیگر در بیخوابیهای شبانت همراهت نیستم...
بیخوابیهایی که با لالاییهای عاشقونه به خواب آروم
تبدیل میشد...
منو ببخش...
که دلیل شکستنه دلت مـن شدم ،...
دلیل گریه های شبانت
و ...
به ما در ادامه بپیوندید . !!!
چه تلخه …!
خـــــــــودت مجبور بشی بزاری بری
اما دلت باهات نیاد ...
راستش رو بخواهی ...
ﻣﯽ ﺩونم!!ﺣﺴﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ,با يكي ﻫﺴﺘﯽ ...
ﺑﺎﺵ !
ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﺻﻼ ...
ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ !
ﺍﺻﻼ ... ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﯿﻦِ!!ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻦ ...
ﻋﺸﻖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨه...ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣوندن...
در ادامه خواننده باشید .!!!
♦♦ 98 لاورز ♦♦
برای مشاهده ادامه به ادامه مطلب مراجعه کنید...
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد.
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی
دیدی بعضی وقتها پیش میاد دور و بریات میگن دلم گرفته یا چه میدونم حال و حوصله ندارم؟؟؟...
من به هیچکی نمیگم....میدونی چرا آخه کسی باور نمیکنه...درد دارم...درد...
هر لحظه هر ثانیه دلم تنگه دلم گرفته....
چشمام که نگو اصلا انگار برای من نیست چون اشکام اراده ندارن...
♦♦ 98 لاورز ♦♦
برای مشاهده ادامه به ادامه مطلب مراجعه کنید...
تعداد صفحات : 108