loading...
عاشقانه 98لاورز
آخرین ارسال های انجمن
admin بازدید : 437 جمعه 26 دی 1393 نظرات (0)

دانلود رمان یک قدم تا چوبه دار

خلاصه داستان :

نرگس عظیمی وکیل پایه یک دادگستری است … نرگس وکیل موفقی است و به واسطه همین شهرت در کار وکالت با پرونده زنی مواجه می شود که به اتهام قتل همسرش آرمان" target="_blank">رمان زند در زندان به سر میبرد … کسی که این پرونده را برای رسیدگی به نرگس داده است اصرار بر بی گناهی متهمه دارد اما تمام شواهد مهر تاییدی بر گناهکار بودن این زن میزند … نرگس پس از مطالعه پرونده متوجه می شود که هیچ گونه اظهاراتی از این زن ثبت نشده است و …

pdf دانلود رمان يک قدم تا چوبه دار | Taranom 25 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان يک قدم تا چوبه دار | Taranom 25 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان يک قدم تا چوبه دار | Taranom 25 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان يک قدم تا چوبه دار | Taranom 25 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

android دانلود رمان يک قدم تا چوبه دار | Taranom 25 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

 قسمتی از متن رمان" target="_blank">رمان :

در خانه را باز کردم و داخل شدم . به ساعت نگاه می کنم . عقربه های ساعت ۱۰ شب را نشانم میدهند .
خسته و کلافه بودم . روز سختی را پشت سر گذاشته بودم و حالا فقط می خواستم هر چه زودتر از شر این لباس های مزاحم راحت بشوم و خودم را به تخت خواب نرم و گرمم برسانم .
احساس گرسنگی می کردم . تازه متوجه شدم از صبح تا به الآن چیزی نخورده ام .
به سمت آشپزخانه راه افتادم تا با تکه نانی خودم را سیر کنم . شانس هم نداشتم . همین امروز که بسیار هم خسته بودم پدر و مادرم به دیدن خاله زهرا رفته بودند .
در یخچال را باز کردم . چیز قابل توجهی پیدا نکردم . امشب از آن شب هایی بود که روی دور بدشانسی افتاده بودم .
حرصم را با پوف صداداری خالی کردم و به خوردن همان لیوان شیر اکتفا کردم .
به اتاقم برگشتم . تازه چشم هایم بعد از آن همه جنگ اعصابی که برای پرونده امروزم در دادگاه تحمل کرده بودم گرم شده بود و به خلسه شیرینی فرو رفته بودم که با صدای پدرم که اسمم را صدا میزد هوشیار شدم .
چاره ای نداشتم . بلند شدم و اتاقم را ترک کردم و به سمت سالن پذیرایی رفتم .
پدرم تا من را دید لبخندی زد و عینکش را روی چشمهایش جا به جا کرد .
- سلام نرگس خانم … بیدارت کردم ؟
با بی حوصلگی جواب دادم .
- بله … حالا امر بفرمایید سرورم ببینم برای چی احضارم کردید .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت عاشقانه 98 لاورز در فروردین ماه سال 1393 همراه با شروع سالی نو به منظور ارائه بهترین و جامع ترین سایت خدمت رسانی به تمامی پارسی زبانان میهن عزیزمون ایران شروع به کار کرده است . امید است که با وجود این خانواده بتوانیم برای شما بهترین باشیم ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به عشق مجازی اعتقاد دارین ؟
    پرچم کدوم بالاتره؟