خلاصه داستان :
غزل دختری بسیار مهربون و احساساتیه که عشق امیر علی رو تو دلش داره… هردوشون به هم علاقه دارن و این محبت نه به زبون بلکه با دل و نگاهشونه…
یک روز قبل از اینکه امیر علی و غزل به هم از علاقشون بگن توکا از غزل می خواد که …
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان" target="_blank">رمان :
تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
بیا شمعارو فوت کن تا صد سال زنده باشی..
ارین_ای بابا فوت کن دیگه اوا..بیست دفعه اینو خوندیم واست..
اوای خوشگلم تو اون لباس بلند زرد با شکوفه های رنگ خودش لپاشو باد کرد و ۸ تا شمع روی کیک باربی شکلش و فوت کرد و بعد صدای جیغ و هورا و سوت زدنای پرهام و پروا جمع و شلوغ تر از اینی که بود کرد..
ابجی ترانه کیک و برداشت و برد تو اشپزخونه واسه تقسیم.دخترا و پسرا هم ریختن وسط و پرهام هم صدای ضبط و زیاد کرد و همه ریختن قرای مونده تو کمرشونو..
نشسته بودم و با لذت به اوای خوشگلم نگاه میکردم که صدای افسون از بغل گوشم اومد..
افسون_بابا یه توجهی به این عاشق دلخسته بنداز..چشماش بابا قوری شد بسکه زل زد به تو.
_خفه افسون..یکی میشنوه.
افسون_خب بشنوه..اصلا تو چرا پا نمیشی یکم قر بدی؟
_حسش نیست.
افسون_کوفت و حسش نیست..پاشو دیگه.
_بی تربیت مثلا خالتم..درست حرف بزن.
افسون_بشین بینیم باو..بیا بریم وسط امیر علی هم خودش خود به خود پیداش میشه..پاشو بچه گناه داره.
خودم که از خدام بود ولی خب یکم خجالت میکشیدم..
_میگی برم؟
افسون یه جوری نگام کرد که معنیش میشد بلند شو تا نزدم تو سرت.
یه نگاه به لباسام انداختم..
_خوبم؟
افسون کلافه گفت_خوبی..